چون پدر شوهر ندارم همین مامانش دید زندگی برامون کرد جهنم شهر دور ازش هستیم اومد دیدنمون یک هفته مارو ریخت بهم و رفت بعد رفتنشم ادامه داشت عقده بازیش که شوهر بالا سرم نیست بیا خواهرت بیا برادرت
با ماشین ببر بخدا جز ضرر چیزی نداشتن دوماهم مارو جدا کردن و شوهرم کشوندن شهرخودشو ترو خدا با خانواده شوهرتون صمیمی نشید یروز یجور سواری میگیرن که از زندگی کردن پشیمون میشید جز بد بختی چیزی ندارن بعدم خودشون میبریدن و میدوختن که برو اسنپ باماشین برو سرویس خواهرت بشو جز بد بختی چیزی ندارن خداشاهده صمیمی نشید یروز میاد ادم حساب نمیکنن عروسو کل زندگی دسشون میگیرن الان من کاملا رسمی برخورد میکنم ومثل قبل نیستم باهاشون