توروخدا الکی دعوا نکنید نگید آی تو بی لیاقتی آی اون بزرگت کرده آی نباید بگی ، شما که جای من نیستید بدونید چه فشاری رو دارم تحمل میکنم
ده ساله ازدواج کردم هر وقت زنگ میزنه یا یه خبر ناگوار میده یا الکی بهم استرس میده ، با زبون خوش بهش گفتم هیچوقت منفی فکر نکن رو منم تاثیر میذاره اصلأ انگار نه انگار
صبح اول وقت ساعت ۵ بهم زنگ زده میگه یه خواب وحشتناک دیدم امروز یه اتفاقی میفته ، گفتم کاش نمیگفتی چرا فکر میکنی هر چیزی رو باید بگی؟ از صبح ذهنم درگیره هی میگم نکنه اتفاقی بیفته ، قبلاً هم انقد سر این حرفاش منفی فکر کردم واقعا یه اتفاق بدی افتاد بخدا ، چون آدم ناخواسته انرژی منفی رو جذب میکنه ، دوبار دیگه زنگ زده میگه وای امروز حتماً اتفاقی میفته ، بهش میگم بابا بیخیال شو دیگه خستم کردی خودم به اندازه کافی مشکل دارم تو دیگه ولم کن ، چند دقیقه پیش کلا این جریان یادم رفته بود بهش زنگ زدم کارش داشتم دیدم جواب نداد گفتم شاید خوابه ، بعد از چند دقیقه زنگ زده با وحشت میگه چیشده؟ میگم هیچی چی شده ؟ میگه وای سرم درد گرفت خداکنه هیچی نشه
دوباره یادم افتاد و استرس گرفتم
نیاز شدید به یه روانپزشک داره ولی مقاومت میکنه ، یه بار بهش گفتم برو دکتر یعنی دهنمو سرویس کرد گفت خودت دیوونه ای آدم مگه به مادرش میگه دیوونه؟ اصلأ روح و روانش مریضه ، ممنون میشم نفری یه صلوات برای آرامشم بفرستید