جاریم هم خودش مریض بود هم بچه هاش
بعد شوهرش گرفت جم کرده رفته خونه مادرش
دلم برای برادرشوهرم سوخت
اگه من بودم پدرشوهرم هزارتا حرف بارم میکرد ولی اینا ک شب رفتن فردا ظهرش سریع زنگ زده بود بهشون حرف میزد شیاف تب بر واس دختر من خریده بود نصفش داد ب جاریم برد بعد زنگ زده بود گفت اگ دوباره میخوای بیا ببر!
دیروزم پسر جاریم ک ۹ سالشه اومد لباس مدرسه ببره
بعد ب شوخی مادرشوهر و خواهرشوهرم گفتن نمونیدا زود بیایید اونم گقت تا وقتی که زنعمو ۱۵ روز میمونه خونه مامانش ماهم میریم😐😐😐😐