غمگینم احساس میکنم آینده بی
امیده و نمیشه چیزی روبهترکرد
خستهام و ناراضی از همه چیز
به عنوان یک انسان شکست خورده ی تمام عیارم
گناهکارم،دارم تقاص پس میدم
دوست دارم خودم رو بکشم
پیش از این میتونستم گریه کنم ولی الان کارک دیگه از اشک گذشته
علاقه ام روبه آدم های دیگه از دست دادهام.
نمیتونم تصمیم بگیرم
نمیتونم بخورم
نمیتونم بخوابم
نمیتونم فکرکنم
نمیتونم بنویسم
ازداروهایی کهمیخورممیترسم
نمیتونم تنها بمونم
نمیتونم دیگران رو تحمل کنم
وقتی افسردگی میاد سراغم باید خودمو حلق اویز کنم
تصمیم دارم خودکشی کنم
نمیخوام زندگی کنم