میخواستم تو قسمت کاریابی ببینم مورد جدیدی ثبت شده و کلا کارها رو ببینم بعد همینجور که نگاه میکردم چشمم به قیمت خونه ها افتاد یه لحظه موندم خدایا آخرش چی میشه منه مادر که شبانه روز دارم کار میکنم بدون همسر بدون تکیه گاه خدایا آینده بچه هام وی میشه من با حقوق اداره کار تا صد سال دیگه هم که اینجوری باشه کی میتونم امید به خونه دار شدن داشته باشم
پس بچه هام چی
چه پشتوانه ای براشون میگذارم
دختر منم یه روز عروس میشه من بیکس و کار دست تنها چجور حفظ آبرو کنم پسرم چی
همیشه معتقدم خدا جلوتر از من حرکت میکنه و به هر طریقی مراقبم هست اما نمیدونم چرا احساس تهی بودن کردم ترس از آینده یک آن تمام وجودم رو فرا گرفته نمیدونم تا کی و کجا میتونم ادامه بدم
نمیدونم چه طلسمی هست که من چند ساله نمیتونم از این سفره خونه بیرون بیام از بس چیزای عجیبی دیدم میترسم
بچه ها با اون دلهای پاک و مهربونتون منو دعا کنید تا پیش همسر اسمونیم سر افکنده نباشم و بهش بگم امانتدار خوبی برای بچه هامون بودم هر شب وقت خواب باهاش حرف میزنم اما امشب آنقدر دلهره داشتم که اومدم با شما حرف بزنم