بابام گوسفنداش رو فرستاده گله
تو یکی دوماه ۱۵ تا تلف شد دزد برد دیگه خسته شده
این باقی مونده ها رو چندتاشون رو فروخت پولش داد بهم بقیشونم گفت هرکار میخای بکن
وگرن پیش بابام نگه میداشتم،
این همش میگفت من میخام بره بخرم فلان، نصف قیمت گفتم برشون دار گفت ن دستم خالیه
گفتم چاق کن با هم تقسیم میکنیم گفت ن نمیشه