منم ده سال پیش اعتماد کامل داشتم ،یه شب دخترم خون دماغ شد ،لباساش را که عوض کردمو خوابوندمش یه نیرویی منو کشوند سر گوشی شوهرم و اونجا بود که خیانتش را فهمیدم ،وقتی به روش آوردم گفت معذرت میخوام و من ساده باور کردم ولی اعتماد نکردم و مرتب چکش میکردم و فهمیدم خیانتش را تکرار میکنه با زن های مختلف ،داغون شدم ولی بعد از ده سال دیگه هیچی برام مهم نیست ،من که به خاطر بچه هام موندم و طلاق نگرفتم ،پس سعی کردم خودمو به نفهمی بزنم و محیط خونه را برای بچه ها شاد نگه دارم