مادرم خونریزی مغزی کرده بود بعد عوارض بعدش فراموشی کوتاه مدت داشت و هی یادش میرفت من نشسته بودم بغل تخت بعد خونزیزی مغزی مثل اینکه سر به طور وحشتناکی خیلی درد میگیره بگذریم پرستاره رفت به تخت روبرویی سر بزنه مادر من بهش گفت یه استامینوفن میدی جواب نداد دوباره برگشت گفت یه استامینوفن میدی داد زد اه اه سرویس کردیا نمیدم اصلا مادر من شروع کرد به گریه کردن منو میگی خون جلو چشامو گرفته بود گفتم پولشو داری میگیری تو که میدونی اینجا بخش اعصاب روانه ۴۰۰ بار بگه حق نداری اینطوری حرف بزنی شانساوردم دکتر رفتارشو دید که چقدر بد بود توبیخش کرد بعضی پرستارا هستن خیلی ماهن ولی بعضیاشون قیافه ای میگیرن دکتر نمیگیره بگذریم نگید خودخواه صبحشم اتاق روبرویی پدرش فوت شده بود بعد بچه هاش گریه میکردن امد داد زد اروم بیمارستانه مرده که مرده؟اخه این حرفه به خانواده داغ دار میزنی به قول معروف جنازه که ماله شما نباشه حلوا براتون شیرین میاد