اگه بعد دوسال برید خونه پدرتون که شهر دیگه هست و شوهر خواهرتون هم اونجا زندگی کنه و طوری با حرفاش و رفتارش دختر شش سالتون اذیت کنه که بچه مریض شه وکهیر عصبی بزنه مثل تاوول و تب کنه ،اخلاق خواهرتون هم طوری باشه که شوهرش تایید کنه وخودش هم مثل شوهرش باشه و بگه شما دروغ می گید و مادرتون هم شما از خونه بیرون کنه واسه اعتراض به رفتار بدی که با بچه تون شده و بگه داری تهمت میزنی و حسادت می کنی و توهم زدی ،بعدش حتی معذرت خواهی هم نکنه و مرتب پشت سرتون بد گویی کنه که فلانی بهم حسادت می کنه حاضرید بدون معذرت خواهی و دعوت عروسی همون خواهرتون برید ؟
آیا اگه نرید آدم بد و حسودی هستید یا فقط خواستید بیشتر از این تحقیر نشین و بهتون توهین نشه؟
مثلا به بچه میگه تو خوب نیستی ،یا تشر میزنه،یا اون یکی دخترم که کوچیک تره می بره تو اتاق اینو بیرون می کنه ،یا یه کاری می کنه می گه این بچه فلان و فلانه بهش توهین می کنه ،دختر منم چون باباش خیلی باهاش خوبه خیلی اذیت میشه مردی بهش توهین کنه و تحقیرش کنه از سنش هم بیشتر میفهمه ،میاد با من درد و دل که فلانی بهم اینو گفت و ....من توجه نکردم آخرش با چشم خودم دیدم
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
اینکه اونا مقصر هستن رو فهمیدم اما نفهمیدم چرا بچه اینقدر ضعیفه اینطوری بعدا تو مدرسه اذیت میشه فکر کنم خودتم خیلی حساسیت نشون دادی و باعث بدتر شدن بچه و دعوا و.... شدی در کل هیچ کدومتون عاقلانه برخورد نکردین خوشت بیاد و نیاد هیچ کدوم نتونستین ی مسئله ساده رو مدیریت کنید
چون عصبانی بودم داد و بیداد کردم گریه ،(به گفته خودش )ولی واقعیتش اینه که میترسه از اینکه خواهرم بهش پول نده چون بهش پول قرض میداد ،یه علت دیگه اش هم اینکه شوهر خواهر و خواهرم خیلی کینه ای هستن اگه چیزی می گفت کلا قطع رابطه می کردن باهاش ولی می دونه من این طوری نیستم در هر صورتی می خوامش و دوسش دارم چون مادرمه ،ولی دیگه حاضر نیستم بچه ام رو ذلیل شوهر خواهر و خواهر کنم به خاطر اون
اینکه اونا مقصر هستن رو فهمیدم اما نفهمیدم چرا بچه اینقدر ضعیفه اینطوری بعدا تو مدرسه اذیت میشه فک ...
قبول دارم ،من خودم تو شرایط بحرانی بودم اون زمان پدرم تازه فوت کرده بود من خیلی دوسش داشتم چنان شکی بهم وارد شده بود که داغون شده بودم قرص می خوردم .بچه شش ساله اونقدر قوی نیست که در مقابل به آدم سی ساله ی سادیسمی کم نیاره،نهایت می تونه در برابر هم سن سالاش از خودش دفاع کنه ،اینا که گفتم یه ذره اش بود ما یک ماه تقریبا اونجا بودیم خیلی اذیت می کرد
عجب آدم احمقیه! ب چه حقی با بچه ت اینجوری رفتار میکنه؟ کودک ازاره عروسی و مراسم ها میخوای بری برو چو ...
فقط با بچه ام این طور نیست گلم ،حتی جلو بچه ام از خانواده شوهرم بد میگه همه رو مسخره می کنه ،دعوت نکردن برم عروسی چی کار ،حتی معذرت خواهی نکردن می گن تو تهمت زدی ،دلم نمی خواد نقش بازی کنم وقتی از کسی عصبانیم وانمود کنم که نه نیستم
ینی به غیر از شوهرخواهرت رابطت با خواهرتم خوب نیست؟
قبلا خوب بود خیلی خوب بود ،ولی همین شوهر خواهر خاله زنک دو بهم زنی کرد فکر کنم بعد ازدواجش یه جوری شد اصلا نمیشه باهاش حرف زد ،مثلا من یه حرف کوچولو میزنم و سطحی شوهر خواهر اینو چنان شرح و بسط میداد انگار من دشمن خواهرمم و حسود میرفت بهش میگفت کلا فکر کنم دهن بین هست خواهرم
قبول دارم ،من خودم تو شرایط بحرانی بودم اون زمان پدرم تازه فوت کرده بود من خیلی دوسش داشتم چنان شکی ...
میدونم اذیت میکرد مادر من یکی از پسرامو خیلی دوست داره اون یکی رو اصلا دفعه اول که دیدم داره فرق میزاره به پسرم گفتم اخلاق مامان بزرگ همینه دست خودشم نیست مهم اینه که تو درک کنی و با برادرت به مشکل نخوری دوست داشتن اون دلیل بهتر بودن داداشت یا بدتر بودن تو نیست نباید احساس بدی به برادرت یا مادربزرگ داشته باشی اخلاقش اینطوره همیشه وقتی مامانم بینشون فرق میزاره همه میخندیم بچه ها منطقی هستن باهاش حرف بزن بگو وقتی یکی احمقه و عقل نداره نباید از آزارش ناراحت بشی بهش بگو اگه ی سگ پارس کنه میری بزنی یا بهش بگی پارس نکن آدمهای احمق هم مثل سگی هستن که پارس میکنه فقط باید سکوت کنی و ازشون فاصله بگیری چون اگه عکسالعمل نشون بدی انگار دو تا سگ احمق هستین که به هم پارس میکنین
وای یا خدا بزن تو دهنش ..... اخه واقعا چرا رفتی اونجا مگه رفتن داره ترکشون کن
قبلا پدرم زنده بود خوب بود با احترام محبت رفتار می کردن ،پدرم فوت کرده بود رفتم پیش مادرم یکم بمونم ،واسش کارهای خونشو کنم ،خونه اش رو تمیز و مرتب کنم چون خودش. شاغله نمی رسه،خواهرم هم دست به سیاه و سفید نمیزد عقد که بود .با اینکه خودم مریض بودم این یک ماه خونه تمیز کردم ،به شوهرم گفتم خرید های خونه انجام بده ،خودم هم ناهار و شام می پختم ،آخر سرم این طور ،جلو شوهرم بهم گفتن دیوونه و توهمی و دروغگو وحسود .شوهرم اینقدر فشار روش بود که اون روز اولین بار به خاطرم گریه کرد و گفت اگه بابات نیست از این به بعد خودم نوکرتم غصه نخور