فدای محبتت
ی بار من و شوهرم خونه ی پدرشوهرم تو اطاق خواب بودیم بعد شوهرم بهم گفت برو یه لیوان آب بیار واسم همین که درو باز کردم دیدم پدرشوهرم اومده سراغ مادرشوهرم و.......
خلاصه هنگ کردمو زود در اطاقو بستم هر چی شوهرم میگفت چی شده حتی رومم نمیشد بگم خخخخ
خداروشکر که اونا اصلا متوجه من نشدن