سه ساله آزگار شوهرم آمپول میزد به امید اینکه از بیضه هاش نمونه برداری کنن اسپرم پیدا شه ای وی اف کنیم
اما همونم نبود
دلسرد شدم از زندگی دلم میخاد بمیرم با عشق با شوهرم ازدواج کردم درسته بچه همه چی نیس ولی من بدون بچه چطور زندگی کنم هیچ امیدی ندارم دست و دلم سست شده
همش گریه میکنم شوهرم میگه برو طلاق بگیر به پای من نسوز
اما من میگم بیا بریم دنبال اسپرم اهدایی شاید از این راه بچه دار شدیم حیفه زندگیمون بهم بخوره
دلم خیلی شکسته زندگی برام تموم شده الان مرده متحرکم
هیچکس منو درک نمیکنه میدونم شمایی که این تاپیک و میبینی شاید پیش خودت منو مسخره کنی درکم نکنی ولی من نوشتم تا آروم شم