من دلم داره پر میکشه برای آبجیم
چه روزایی که دوست داشتم کنارم بود
دلم برای حرف زدن دوتامون توی اتاقمون تنگ شده
برق ها رو خاموش میکردیم باز حرف میزدیم
برای خرید رفتن هامون تولد هامون...
وااااای خدا
مگه نمیگن خدا عادل هست اما چرا باید اینهمه درد و فراق توی اوج جوانی تحمل کنم
چندین ساله میگذره و جای خالیش با هیچی پر نشده
من حسودی میکنم به اوناییکه خواهر دارن اوناییکه خاله شدن
مگه من آدم نبودم احساسات نداشتم
تنها کسی بود که منو میفهمید
خیلی تنها شدم خیلی