رفتم خونشون با یک جعبه شیرینی
گفتن اووو شیرینی مناسبت داره
کفتم شاید داشته باشه
بعد بهشونگقتم حدس بزنن یکی میکفت خونه گرفتی یکی میگفت ماشین عوض کردی یکی میگفت طلا خلاصه همه چی گفتن جز بچه
یهو شوهرم به مادرشوهرم گفت برای بار سوم داری مادرجون میشی چه حسی داری
دیگه اینطوری شد که فهمیدن