برادر شوهرم رفته از یه شهر غریب یه دختر عقد کرده
برادر شوهرم کلا آدم نرمالی نیست همچنین مادرش خودش 39 سالش تمام دنبال دختر کوچیک بود آخر رفت از یه شهر دیگه یه دختر 23 ساله که مادرش مرده بود و پدرش ترکشون کرده بود و اینها مونده بودن پیش پدر مادر بزرگ پیدا کرد عقد کرد و اون دختر طبق رسم خودشون بعد عقد با شوهرش بلند شد اومد خونه مادر شوهرم زندگی کرد
من خودم دلم به حال دختره میسوزه چون مادر شوهرم خیلی آدم اذیت کنی هست
خب
بعد اتمام لایکم کن
خب بعدش
من بخاطر اذیت های مادر شوهرم و بی احترامی هاش و اینکه من دعوت نمی کرد عقدشون نرفتم ولی هر وقت برادر شوهرم اومد از خانمش صحبت کرد گفتم باید حواست بهش باشه غریبه مادر ندارن
.
خودم هم اصلا کاری به کارش ندارم
و اصلا خونه مادر شوهرم نمی رم مادر شوهرم جایی ببینم میرم پیشش سلام کنم ولی خونش نمی‌رم من قبلاً یک سال تو خونش زندگی کردم خیلی خیلی اذیتم کرد
الان 40روز دختره عقد کرده کامل خونه مادر شوهرم بوده فقط شب یلدا دو شب رفت پیش خانوادش با شوهرش و کلا شوهرم چون احساس می‌کنه اونجا بره زن داداشش معذب میشه نمیره
ولی من با توجه به اخلاقی که از مادر شوهرم سراغ دارم بهش میگم برو
حالا دیشب شوهرم رفت خونه مادرش سرزدن البته مادرش زنگ زده بود می‌گفت اصلا از اتاق بیرون نیومد یه سلام کنه
برام خیلی عجیب بود به نظر شما هم عجیب ؟
خب
من یه جا کار میکنم اون روز جاریم با برادر شوهرم اومد پیشم و اول گلگی کرد که چرا عقدم نیومدی منم یه بهانه الکی تراشیدم و بعدم گفت ان شا الله عروسیم بیای در حالی که طبق حرف های که به شوهرم گفتن اصلا قصد گرفتن عروسی براش ندارن
بیچاره دختر ای بابا بی کس دیدنش
هر وقت حرف میشه برادر شوهرم میگه این الان معلوم نیست چجوری آدمی بعد دوسال معلوم میشه من چون می‌دونم این حرف مادرش و هدفش اینه که اذیت کنه اگر جواب داد بگه این بد بوده میگم اگر هر کی آدم اذیت کنه صداش در میاد اذیتش نکنی ها این یه زمانی میشه همه کس تو
این تنها آدمی که میمونه برات
