چون خود دختره میگفت میخوام درسمو بخونم
حتی چندین بار خانواده مون خواستن پا پیش بذارن ولی دختره هعی میگفت نه من فعلا آمادگیشو ندارم فعلا شناختم کامل نشده
مادربزرگم کلییی دختر به عموم معرفی کرد ولی فقط اونو میخواست
شب عروسیش با عموم رفتیم بیرون که حال و هواش عوض شه رفت جلو تالار و همه بیرون بودن داشتن از عروس دوماد خداحافظی میکردن
همونطور نگاش میکرد میگفت ببین چه نازه و اشک میریخت🥲