2777
2789

البته دوسالی میشه ازدواج کردم

خانواده شوهرم ی خانواده با فرهنگن کلا خوبن یعنی نشده چیزی بخوام ازشون نخرن 

فقط همین پسرو دارن و خواهرشوهرم شهر خیلی دوری ازدواج کرده

من نمیسازم باهاشون کلا ی ادم درونگرام اما اونا بیشتر دوس دارن پیششون باشیم

مادرشوهرم ازمنم جوونتر مونده انتظارات زیاد داره

یعنی کاری کرده شوهرم ی روز نره خونشون عذاب وجدان بگیره و اینم منو حرص میده  شوهرم خیلی ب خانوادش اهمیت میده و من حسودی میکنم

اصلا گیر کردم این وسط چیکاار کنم ی چیزایی یادم بدین؟

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

میدونم اشکال نداره میدونم من سخت گرفتم اما چیکار کتم از این وضعیت

عزیزم فقططط با تمرین باید خودتو از احساسات و افکار منفی بیهوده رها کنی وگرنه خودتی که اذیت میشی

خدایا دوستت دارمممم ❣❣

وای منم شرایط تو رو داشتم آخرشم نتونستم باهاشون سر کنم از بس توقع داشتن باهاشون اجتماعی و خونگرم باشم منم درونگرا اصلا نمیتونستم زبون بریزم قربون صدقه برم همش برم تو جمعشون حرف بزنم بگو بخند کنم براهمین کات کردم

دقیقا مثه منی

حالا چیشد بعد 8 سال ازدواج

اونا بشدت برون گرا و اهل رفتو امد منم عکس این قضیه بودم سر مسائل جزئی متاسفانه با هم دعوامون شد و قطع ارتباط با خاندان شوهر والان من خوشبخترینم

بماند که عروس بده من شدم


خواهشا افراد زیر بیست سال ریپ نزنن و با من بحث نکنن چون عادت ندارم با کوچیکتر از خودم درباره مشکلی همکلام و همصحبت شم نظر خودمه به کسی هم مربوط نیس تمام😑
عزیزم فقططط با تمرین باید خودتو از احساسات و افکار منفی بیهوده رها کنی وگرنه خودتی که اذیت میشی

دقیقا الانم خودمم ک اذیت میشم

هر کسی خانواده شوهرمو میبینه از خوبیاشون میگه اما من ازشون خوشم نمیاد 

اکر خودش تنهایی بره و هر روز تو رو مجبور نکنه پس مشکلی نیست و باهاش راه بیا کم کم خوب میشه،من تازه عروس بودم شوهرم مجبورم میکرد ساعت ۹صبح هر روز برم پایین خونه مامانش تا عصر و بعد از عصر برم تا شب،همه ی کاراشونو میکردم تازه ناراضی هم بودن الان به خودم میگم آخه چرا به حرفشون میکردم😖

وای منم شرایط تو رو داشتم آخرشم نتونستم باهاشون سر کنم از بس توقع داشتن باهاشون اجتماعی و خونگرم باش ...

البته از جانب من نبود نرفتم بینشون  خود مادرشوهرم گفت عین ما نیستی میخوامم نباشی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792