به ضرب و زور هزار مکافات عروسیمو گرفتم
اومدم سرخونم
اما هر روز با مادرشوهر بیکارمکه تو یک ساختمونیم
یه بحثی داریم (مجبوریم بکی دوسال اینجا بشینیم)
دیگه حوصله ای
هيچ چيزيو ندارم خستم ديگه مث بقيع نو عروسام نيستم دلم ميخواد برا خوونم چيزی بخرم میگم ولش ن از اینجا پاشیم دلم میخواد ب خودم برسم دلم سیاه شده
کلا حالم یطوریه چیکار کنم خسته شدم