اون اگه میخاست این همه مدت درست میکرد
بعدم چون اجبار خانوادس شاید نمیخواد
شما ام تلاش کردی فراموشش کردی دیگه
مث رده کوچیکه زخمه که دوباره زخمش کنی
دقیقا درسته بچه بودیم تا ی حدی ولی دیگه وقتی جدی بود نباید میزد زیر همه چی اونم باز یکم از من بزرگ تر بود باید عقلش می‌رسید تو اون سن ی سری کارا رو انجام نده و همه چیو خراب نکنه
دقیقا فقط میترسم این خوابی ک دیدم واقعی بشه صدقه بدم اوکیه؟
اره خدایی شکر
حقیقتا من از اول زندگیم خوشم نمیومد با فامیل ولی این چیزی بود که مشخص کرده بودن برامون الانم تازه مادرم موافق نیست با این شخص جدید ازدواج کنم همش میگ بزار همین قبلی راهش باز بشه بیاد سمتت کم اذیتش بکن منم اعصابم خورد میشه جوری مادرم رفتار میکنه ک شرط و شروط هایی سختی برای این پسره ک الان باهاشم گذاشته برا ازدواج پسره داره صداشو میزاره تا ب شرط های مادرم عمل کنه
مادرم بعد میبینه پسره کم نمیاره میخواد مغز منو شست و شو بده کل فامیل وقتی اون قبلیه تو جمع هست میگن شما باهم باشید باهم حرف بزنید منم خوشم نمیاد از عمد باهاش بد حرف میزنم اعصابش خراب بشه اونم روداره کم نمیاره
دلایل نرسیدن به عشق اولا مهمه. همون ها میتونن دلیل نرسیدند به عشق بعدی باشند
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز