بچه ها توشهرستان ماهمگی زود ازدواج میکنن وخواهر شوهرم الان ۴۰ سالشه ومجرده ۷ساله عروسشدنم تو هرکاریییی حتی روش جلوگیریمون دخالت میکنه
بخاطر شرایط کاری ام بچم ۵۰ روزش بودمجبور شدم برم وبچمو ۱۱روزی تنها گذاشتم وبچم شیرخشکی شد واین خواهرشوهرهی تیکه میندازه و ب بچم میگه بره بی مادره وهی میگه شیرخشکی شد بچت فک کن بچه من ۴ونیم ماهشه کلا این مدت رو میگه وکلا برام رییس شده
ومنم توخلوت خودم همش غصه میخورم ک چرا بچم شیرخشکی شد خب ی مادرم
ی سری انقدر از شیرخشک بدگفت ک من ب بچم شیر خشک ندادم وگشنه نگهش داشتم درحدی ک وزن بچم توی ماه ۲۰۰گرم اضافه شده بود و دکتر گفت چ وضعشه
ی سری بهم گفت سینه هات خشک شد دیگه منم دیکه نتونستم تحمل کنم گفتمچرا نمک رو زخمم میپاشی همش این حرفو میگی گفت من کاری ندارم فلانی پرسیده کفتم این سری رو نمیگم سری های قبلو میگم
منم فرداش ی متن درمورد ازدواج براش فرستادم وگفتم ادم مجرد بلانصبت خیلی ها بی عقله وفلان
بعد الان بشرت عذاب وجدان دارم چون دوست داره ازدواج کنه اما خواستگار درست درمون نداره
بعد ب شوهرمگفت وازم گله کرد گفتم دوست ندارم برام رییس بازی دربیاری وهی متلک بازن کنی
البته الان هم باهام قهره
کارم بد بود ؟