ای خدا چه بدبختم من از بین اون همه خواستگار زن این شدم
خواهرم ناتنیه من پیش مادرم بزرگ شدم اونا پیش بابام
و زیاد رفت و آمد نداشتم اوایل به دلیل قهر بین پدر و مادرم سالی چندبار همش و ماجراها خبر نداستم
شوهرم از آشناهای بابام بود
بعدها فهمیدم شوهرم رفته بوده با خواستگار خواهرم دعوا کرده بوده اما خودش میگه دروغه تهمت زدن میگه فقط گفتم فعلا باباش خونه نیس نرید خواستگاری
یا مثلا غیرت داشته روشون دوست پسر اینا داشتن این عصبی میشده و...
الان رفتیم خونه بابام خواهرام هم بودن
از اونجا برگشتیم شوهرم منو مقایسه میکنه که تو سردی
نمیگی نمیخندی یکم از اونا یاد بگیر
تو بی سلیقه ای سلیقه نداری شیک نبودی
و.....
بحثمون شد منم یکم قهرم
اونم تا الان خوابش نیبرده بود دو سه بار اومد سر زد یبارش گفت منظورم این بود گرم تر احوالپرسی کنی
ولی دروغ میگه خیلی بد تحقیرم کرداون لحظه
و میگفت دم خواهرت گرم باهام خوب احوالپرسی کرد و ماشینمو تبریک گفت
یا شوهرم شدید رو حجاب حساسه حتی فامیل که بدحجاب باشه برش میاد خواهرم یک شومیزو شلوار پوشیده بود این پشت سزش هیجی نگفت
واقعا شکم درسته یعنی