تو یه رابطه ایی که همیشه بهم محبت می شد هرچی میخواستم همون بود به پسره انقدر گیر دادم انقدر غر زدم گذاشت رفت
ولم کرد یهو رفت میدونم خسته شد از دستم
میدونم از این که بهش گیر میدادم خیلی خسته شد از این بهش اعتماد نداشتم خسته شد...
الان چشمم ب چت هامون خورد تازه دیدم من چه احمقی بودم قدر اون آدمو ندونستم
ای کاش زمان برگرده عقب ای کاش می شد هیچ وقت این کارارو این نمیکردم😔