من متولد ۸۶ام و منه خاک بر سر از ۱۴سالگی هر روز دوشیفت کار میکنم توی این سه سال به خدا قسم حروم باشه از گلوی من پایین نره اگه هزار تومن اینا تو جیب من گذاشته باشن من سه سال عیدی و عراق و روز و شبم و خودم با خون دل پول دراوردم با صاحبکارم بدردنخورم و همکارای مزخرفم سر و کله زدم بخاطر ماهی۸.۹تومن چون بابام یه آدم بی غیرته نمیدونه زن چیه بچه چیه خرجی چیه
دلم میخاد بگیرم خفش بکنم بمیره حالم ازش بهم میخوره متنفرم ازش
من چه حقی توی این زندگی دارم
وقتی به خودم نگاه میکنم و با بچه های دیگه مقایسه میکنم میخام بمیرم
از ۸صبح میرم بیرون از خونه تا ۹شب دوشیفت سرپا ام فقط با نیم ساعت تایم استراحت
مامانم سه روز پیش توی دعوا بهم گفت لیاقتت همینه بری طی کش و جارو کش فلانی باشی لیاقت نداری مثل دخترداییات بشینی تو خونه
داییم وضعش خوبه دوتا دختر دایی همسن خودم دارم اونا با ایفون و خریدای روز مره شون عشق حال میکنن منم با حال مضخرم و ترس از آینده ام
متنفرم از همه مردان حالم از همه مردان بهم میخوره
نمیدونم کسی و دوست داشته باشم چون ذاتشون یادم میاد
من چه حقی از این زندگی دارم؟
میشه لطفا باهام صحبت کنید