اما زنگ زد... گفتم بفرمایید ... ببخشید من هنوز کارم تموم نشده ۲ تا جلسه دیگه دارم که نميتونم لغوشون کنم...
گفت نه فقط خواستم صداتون رو بشنوم ...
یه لحظه هنگ کردم ...
راستش عمیقا هم ترسیده بودم... که شیطون داره ورود میکنه توی این ارتباط ...
غروب شد رفتم و سوقاتی رو گرفتم ...
بار قبل که سوار ماشینم شد که بریم دفترخونه و سند رو به نام من بزنه... رفت و صندلی عقب نشست و من هم انتظاری جز ابن نداشتم ... حتی اگه میخاست جلو بشینه ، حتما بهش میگفتم که عقب بشینه بهتره...
ولی این بار ... درب عقب رو باز کرد و چمدون و وسایلش رو گذاشت عقب .. و اومد جلو نشست !
راستش منم چیزی نگفتم چون حدس زدم میخاد سوقات رو بده و بره...
اما سوقات رو که داد .. یه کتاب شعر بود و گفت ببخشید یه چای ماسالا هم گرفته بودم که شه ستان جا موند ... و حتما براتون پستش میکنم ...
من هم یه هدیه جزئی در حد یه ملیون گرفته بودم و گفتم اینم خدمت شما به پاس زحمات ...
بعد گفت ۴۰ دقیقه دیگه اتوبوس از ترمینال آرژانتین حرکت میکنه و باید بره ... در حد همین چند کلمه صحبت کردیم ...
من یه تعارف زدم که برسونمتون... گفت آخه نمیخام زحمت بدم ... ولی یه جوری گفت که انگار انتظار داشت اونو بعد از چند ساعت انتظار تو سرما ... برسونم .
منم گفتم نه زحمتی نیست و رسوندمشون ترمینال... یه سری حرفهای کلی زدیم از کار و ... اصلا خصوصی و... نبود.
وقتی پیاده شد ... گفت کتفم خیلی درد میکنه...انتظار داشت چمدونش رو تا اتوبوسش براش ببرم ... ولی این کار رو نکردم !
و به بهونه اینکه دوبله پارک کروم و...
عذرخواهی وخداحافظی کردیم...