کل مدت آشنایی ما دو ماه بود ، کاملا اتفاقی ... ولی حس ششم خیلی قویی داشت ، چادری ، و مقید شدید به مسائل اخلاقی ، جالبه که اظهار علاقه درونی ما ،همزمان بود ولی در بیان اون شروع کرد.
با یه جمله ...
وقتی کارِ مشترک توی خرید و فروش یه ماشین که به اسم اون یود و باید به نام من میزد ما تموم شد، روز بعد زنگ زد فکر کردم مشکلی پیش اومده ،
گقت نه ...ققط از مشهد برگشته و میخاد یه سوقاتی که از مشهد گرفته خودش بهم بده ، گفتم خیلی لطف کردید ... من نمیرسم بیام بدید پیک و ... بیاره ... گقت نه میمونم بیرون تو شهر تا هر وقت کارِت تموم شد بیاید یه جایی بهت سوغات رو بدم...هوا خیلی سرد بود .. سال قبل همین وقتها بود ... گفتم آخه من عصر ۵ و ۶ به بعد اونم دقیق معلوم نیست ... بشه بیام یا نه ... و گفت ،با حالت شوخی ...که با احساس و گرمای خودم سرما رو تحمل میکنم !
خیلی برام عجیب و جالب بود...
حقیقتش ، با اینکه از متانت، رفتار و وقارش ...خیلی خوشم اومده بود و در حد اعلی تحسین برانگیز بود، ولی از اونجایی که اصلا... و هرگز... حتی یه لحظه به انتخاب همسر دوم حتی یه لحظه هم فکر نکرده بودم... و اصلا نمیتونستم به ازدواج مجدد فکر کنم... شرایط اجتماعی و خانوادگی من یه جوریه که با ازدواج دوم یه جورایی باید قید خیلی چیزا رو میزدم و اون اعتماد و دیدگاهی که همه نسبت به من داشتن رو باید کاملا کنار میذاشتم ، چون هیچ کسی تو دنیا جز خدا ، نمیدونست و باورش نمیشد که همسرم ۵ ساله که باهام ارتباطي نداره... و اگر هم کسی میدونست، از من انتظار این کار رو نداشتن ، به همین دلیل هرگز به ازدواج دوم نمیتونستم فکر کنم ...
خلاصه اینکه با تمام این شرایط و حس وحال های برزخی و عجیب و گاهی بدون حد و مرز ...یه حس خوب بهش داشتم که تا به حال با هیچ احدی این حالت رو نداشتم...
من تو کارم خیلی وقتها خانم ها... دخترها ، خیلی اظهار لطف و احترام میکنن به واسطه کارها و مشکلاتي که براشون حل کردم و میکنم ... و شاید از نظر ظاهری و اجتماعی و ... خیلی برای آشنا شدن و پیشنهاد ازدواج دادن شرایط مساعد تری داشتن ... مثلا مطلقه بودن یا ...ولی حتی یه لحظه به این موضوع واکنش یا اقدامی نکردم و با اینکه از نظر مالی، و ... هیچ مشکلی ندارم ولی به همه به چشم خواهری نگاه کردم ... و همه من رو فرد با ایمان و اعتقادات مذهبی و موجه میشناسن...با این تفاصیل ...
قطعا اگه تماس نمیگرفت براحتی از ذهنم بیرون میرفت . چون اعتقاد دارم که آدم های خوب خیلی زیاد هستند ولی قرار نیست همه مال من بشن ...
خلاصه اینکه...
یه انرژی خیلی عجیبی تو رفتارش و تو وجودش حس میکردم ... ولی بازم میگم اگه تماس نگرفته بود امکان نداشت که من شروع کنم ...
بعدش دوباره بعد از چند ساعت تماس گرفت ... فکر کردم سردش شده و منصرف شده ، میخاد سوقاتی رو بده پیک بیاره...
اما...