2777
2789

من و پارتنرم همشهری هستیم ولی من شهرمون زندگی نمیکنم خیلی اتفاقی تعریف منو شنیده بود از یکی و اینستا با پیج کاریش فالو کرد و یه استوری گذاشتم پرسید شما فلانی هستید گفتم بله 

از یکی که پرسیدم خیلی تعریف کرد ازش 

چهره خوبی داشت و قد بلند و معلوم بود از این پسرای هول نیست باشخصیت و کاری انگار خوشم اومده بود ازش


بعد ۴ ماه راجب رشته ورزشیمون حرف زدن و  راجب چیزای عادی علاقم روز به روز داشت بهش بیشتر می‌شد اونم معلوم بود خوشش اومده ولی چیزی نمیگه 

بعد اون وسطا من اولین سفر مجردیمو رفتم مشهد 

قم حرم حضرت معصومه بودیم به دوستم گفتم بیا بریم پیش این مغازه های حرم نمیدونم چرا چشمم خورد به دو تا سنگ یکیش زنونه بود یکیش مردونه خیلییی خوشم میومد ازشون 

خلاصه هر دو رو خریدم و گفتم به نیت اینکه اگر خدا خواست بهم برسیم خریدمشون🫠

ولی دقیقا یک ماه بعد از مشهد رفتن من یه بحثی پیش اومد من هی بلاکش میکردم از بلا‌کی در می‌آوردم فکر کنم هزار بار این کارو کردم اونم هر وقت می‌دید بلاک نیست پیام می‌داد معذرت خواهی می‌کرد با اینکه مقصر من بودم و حالمو میپرسید🤦🏻‍♀️


الان بقیشم میذارم تایپ کردم خیلی طولانی شد

خدایا شکرت،ازت میخوام همیشه مراقب عزیزانم باشی سپردمشون به خودت فقط🌸🌸

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

بعد ۸ ماه یه روز اتفاقی دوباره ی جایی همو دیدیم همین ک فهمیدم اونه فرار کردم رفتم بیرون اومد پشت سرم دید نگاهش نمیکنم نشست تو ماشین رفت

شبش پیام داد گفت تو بودی فرار کردی؟کی اومدی شهرستان؟و به خاطر فلان مراسم اومدی؟

حرف زدیم دیگه آخرین پیامشو فقط لایک کردم با اینکه خیلی دوستش داشتم ولی لج میکردم 

بعد دو سه هفته پیام داد گفت من دیگه نمیتونم واقعا خوشم میاد ازت این مدتی ک هی بلاک میکردی اعصابم بهم ریخته بود پرس و جو کردم همه گفتن دختر فلانی خوبه مثل مادرشه تمام خصوصیات مادرشو داره مهربونه دلسوزه با غیرته و بهش گفته بودن فکر نکنم تا الانم توی رابطه رفته باشه 

دیگه بعد یه مدت حرف زدن مثل قبل و شناخت بیشترمون رفتیم توی رابطه و خیلی خوشحالم الان که همچین پسر درستی اومده توی زندگیم

و از اون بیشتر از دست خودم ناراحتم چون وقتی بحث کردیم گفتم خدایا خودت میدونی با چه ذوقی اون سنگا رو گرفتم  و دوباره یرگشتم سمت ضریح چرا دلمو شکوندی

همیشه میگه من تو رو بیشتر دوست دارم 

ولی هنوز بهش نگفتم من اون موقع هم اونقدر زیاد دوستت داشتم که رفتم دو تا سنگ انگشتر ست گرفتم 

مطمئنم بفهمه خیلی خوشحال میشه 


عکسمونو بذارم؟دیشب گرفتیم😁البته من چیز زیادی معلوم نیست 

خدایا شکرت،ازت میخوام همیشه مراقب عزیزانم باشی سپردمشون به خودت فقط🌸🌸

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792