من همون گوسفندی هستم که تله ها و طرحواره های اطاعت و سرسپردگی، ایثار و چند تا دیگه داره.
خودم ادم شناس نیستم و شاید به دلیل بی اعتمادی به خودم به روان شناسم میگفتم من به یه ادم نیاز دارم که راه و از چاه تشخیص بده و هدایتم کنه، یه مشاور، یه روان شناس ، یا هر کس دیگه؛ یه فرد آگاه که همیشه باهاش مشورت کنم و بگم با پولام چکار کنم، روابط و ... .
میگفت این یعنی وابستگی، خودت باش. ولی من تشخیصم ضعیف بود . به یه راهنما نیاز داشتم، حداقل در مراحل اولیه توانمندسازی.
من میگفتم نکنه اختلال روانی چیزی دارم، افسردگی دوقطبی، خشم و ... .
ایشون فقط می گفتن عزت نفست پایینه و بالا ببر. من راهشو نمیدونستم. اضطرابام شاید منشا عصبی داشته باشه، با قرص کم بشه.
اون فقط روی روش های خودش پافشاری می کرد.
شما به من بینش میدین و عینی می کنین قصیه رو برام. مثل همون مثال شیر، کفتار، گوسفند.
من بلد نبودم چطوری حقوقم رو حفط کنم و تو روابط با برادر استثمارگرم فاصله بگیرم. در کوله بارم ابزاری نداشتم یا خودم بهش واقف نبودم. یکی رو میخواستم بهم بگه اینجور موقع ها بی اهمیت باش، اینجا سکوت کن، اونجا لبخند بزن و ... .
تله اطاعت و بردگی منو وادار به اجرای فرامین بقیه می کرد؛ پولامو قرض میدادم و نسیه که هیچ وقت برنگشتن