یادآوریش واسم سخته ولی نیاز دارم درد و دل کنم . من تقریبا سه چهار سال پیش تو دوران عقد که البته فقط یکی دو ماه به عروسی مونده بود حامله شدم همه چیزمون هم آماده بود ولی شوهرم گفت نمیخوام الان زوده مشکل مالی دارم و هزار و یک بهانه چرتکی آورد منم مجبور شدم راضی شم به سقط البته از خانواده خودمم میترسیدم به کسی چیزی نگفتیم و یواشکی رفتیم ولی من اصلا راضی نبودم بعد اون عروسی کردیم ولی بعد سه ماه به اختلاف افتادیم منم که از سر اون ماجرا ازش عصبی بودم دیگه نتونستم تحملش کنم کارمون به قهر و طلاق کشید ولی طلاق نگرفتیم جدا زندگی میکنیم حالا اومده بعد کلی بالا و پایین میگه میخوام زندگی کنم حالا منم رضایت داشتم برگردم ولی این جرفش به شدت عصبانیمـکرد میگه من نمیخوام اختلاف سنیم با بچم زیاد بشه دوست دارم بچه دار بشم منم ریدم بهش گفتم میخواستی همونو نگه داری موقعی که گوه خوری میکردی فکر اینجاشم میکردی بعد الان تازه سرسنگینم شده با من گه چرا فحشم دادی
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
اگه بچه ای سقط شده خود شماهم موافق سقطش بودیمن کاری ب طلاق و جداییتون ندارم شاید واقعا مرد زندگی نبا ...
عزیزم امیدوارم تو همچین شرایطی هیچ وقت قرار نگیری ولی خودتو بزار جای من یه دختر بیست و یک ساله دانشجو که تو عقد حامله شده خانوادشم نمیدونن شوهرشم پشتش نیست فیلم سینمایی نیست که مثلا پاشم فرار کنم!!!!
اگرم به دنیاش میاوردم میخواستم کلی سرکوفت از شوهره بخورم و دست تنها بزرگش کنم