دقیقا بعد از ۵ ماه و ۴ روز مکالمه و تلاش یک طرفه
رفتم اسمتو از توی گوشیم پاک کردم تا دقیقا برگردیم به همون روزایی که هیچ صنمی نداشتیم و شماره ات گم بود بین هر شماره ناشناس دیگه ای.
سعی کردم که دوباره غریبه باشیم.
مثل رفتاری که تو با من داشتی:
سرد،خشک و دور از دسترس...
راستشو بخوای این سلسله رفتار های احمقانه رو اولین بار نیست که انجام میدم.
داشتم مثل قبل همین رفتار ها رو ادامه میدادم که بی اختیار سر جام خشکم زد.
یه سری به قلبم زدم،دیدم همه چی آرومه دیگه مثه دفه های قبل تند تند به سینه ام نمیکوبه،دستام نمیلرزه دیگه دلم آشوب نیست.
میدونی...
همونجا بود که ذهنمم خاموش شد.
دیگه خبری از مکالمه فرضی پر از خشم و حرفای نگفته بین من و تو نبود.
دیگه حرفی برای زدن و شنیدن نبود.
و من بدون اینکه مثل یک تحلیلگر سیاسی دنبال تحلیل کردن هر کلمه تو باشم.
رفتارت رو دیدم و شنیدم و پذیرفتم.
قلم رو از دستت قاپیدم و انتهای این داستان رو خودم تموم کردم:
غریبه،آشنای،احمق و سردرگم من!
من خودم رو از بند تو آزاد کردم.
خوش گذشت!
ولی من میخوام از اینجا به بعد رو بدون تو خوش بگذرونم.
خودت که من رو میشناسی...
من مثل یک اقیانوس بی انتها و شفاف و بخشنده بودم ولی دیگه قرار نیست از امواج من چیزی به برکه تو ریخته بشه.
نویسنده:
Alice__adventure
(با کمی تغیر)
تمام حرفای بالا حرفای منم بودن...
و امشب دقیقا بعد از ۵ ماه و ۴ روز مکالمه و تلاش یک طرفه برای حفظ یک رابطه بوسیدم و گذاشتمش کنار...
محض اطلاع آقایون عزیز اگه دختری رو دوست دارید یا براتون ارزشمنده برای نگه داشتنش تلاش کنید و فکر نکنید چون تا حالا که بهش بی محلی کردید و مونده،پس همیشه موندنی هست
یهو چشمتون رو باز میکنید و میبینید برای همیشه از دستش دادید...