یروزی من و فرستاد خونه مادرم قرار بود یماهی اونجا بمونم
دوهفته اینا خونه مادرم بودم ک یه شب داییم اومد گف من زنداییتو میخوام ببرم تهران دکتر میخوای توم بیا سرراه میرسونم خونتون
خلاصه شب با اینا راه افتادیم دم دمای صبح رسیدم خونه خودم کیلیدو انداختم و اونا رو تخت بودن....