بعد چندددد ماه خیلی یهویی اومد
اولش رفتم سر کوچه بعد همین ک نشستم یه شاخه گل آبی داد بهم منم ک عاشق رنگ آبی🥹
از آبادان رفتیم خرمشهر چهار بار یه مسیر رو رفتیم و برگشتیم چون گفتم چقدر قشنگه ها
دوباره به زور گفت بریم کافه گفتم نمیخواد ولی خیلی اصرار داشت یکی پیدا کردیم نشستیم یهو بهم گفت نگاه زیر اون نخله مرده چطور داره قلیون میکشه
برگشتم دو سه بار گفتم چیزی نیست
سرمو آوردم پایین لیوانو بردارم دیدم ی جعبه خیلی خوشگل کوچیک روی میزه با تعجب نگاهش کردم اونم خندید گفت قلبم بازش کن برا توعه
یه گردنبند نقره خیلی قشنگگگگ🥹😭
بعد هی میگفت لیاقت تو بهتر از ایناست اسفند که برا تولدت اومدم بهترشو میگیرم
شام گفت هر چی تو بگی گفتم پیتزا گرفت ولی من چون سنگ کلیه دارم یهو حالت تهوع گرفتم خودشم نخورد تا قرص اثر کرد بتونیم با هم بخوریم
شاید باورتون نشه دوباره بردم خرمشهر بعد گفت میبرمت خونه😂
یکی از بهترین روزای عمرم بود امروز
میشه آرزوی خوشبختی کنید برامون؟
الان عکس میذارم