ازکجای زندگیم بگم
من هیچوقت عاشق واقعی نشدم توسن کم طلاق گرفتم وبعدش عاشق یه پسرمجرد شدم اون منوعاشقخودش کرد
ولی خانوادش نذاشتن خیلی تلاش کردخیلی ولی بعد ۴ سال خودشم دیگ سردشد و تسلیمخانوادش شد
حالمازشبهم میخوره ولی بازمهیچکس مثاون نتونست اروممکنه
بخاطراسمم همک شاید از نظر همهخوب باش ولی ازنظرمن خیییلی زشته هیچقتنتونستماسمم روبهش بگمچندسالپیش اسمم روعوض کردم حالمازخودم ازمطلقه بودنم از اون از همه بهم میخوره
درحالحاضر دارم با مرگ دست وپنجه نرم میکنم خیلی تلاش کردم ک بازم مث قدیم بخاطرم بجنگه اما نشد
خیلی افسرده ام خیلی داغونم از درون متلاشی ام میترسم از تنهایی
ازاینک بره بایکی دیگ ازدواج کنه
دلم خیلی پره دیگ کم اوردم خدادیگ منونمی بینه مدت هاست نتونسنم گریه کنم نمیدونمچم شده فقط میدونم ازدرون دارم اب میشم اگ گریهمیکردم خیلی خوب بود ای کاش همه اونایی ک دلمو شکستن تاوانپس بدن