من که مثل زن های بیوه عقد کردم
واسم لباس و هیچی نخریدن عقد هم نگرفتن
فقط خانواده هامون بودن تو محضر
بعدم بهم کادو عقد ندادن فقط خانواده خودم سکه دادن بهمون
فقط واسه هم حلقه خریدیم و من واسش یه زنجیر که خاکتوسرم کنن با این کارم
اونم با دعوا یه سرویس واسم خریدن که هزاجور منت سرم گذاشتن واسه خریدش
رفتیم عقد کنیم تو راه محضر شوهرم با چند نفر سر رانندگی دعواش شد با پیرهن خونی رفتیم
بعد هم که عقد کردیم نه میذاشتن بیاد خونمون
نه بهم احترام میذاشتن
نه میومدن یه شب ببرن منو خونشون
نه میذاشتن باهم باشیم
نیم ساعت میرفتیم بیرون خواهرش زنگ میزد مظلوم میکرد خودشو که ما تنهاییم بیا پیشمون یا بابا دست تنها تو باغچه بیا کمکش
بعدم باباش بهم گفت یک ماه به پسرم زنگنزن تا کارامون سبک شه
و آخرم به خاطر مریضی خواهرم طلاقم دادن که مبادا منم مریض باشم یا بچمون مریض بشه 🙂