یه بچه بود نزدیک خونمون یه بار جلومون رو گرفت که برای جیگر بخریم.میگفت خاله از اینا از اینا
من رفتم و برگشتم که پول بیارم
دیدم یه مردی براش خریده دیگه مامانش اونوتر بود اونم صدا زد
مرد بدبخت کلی خرید کرد
کار همشون بود همیشه اونجا بساط میکردن
یه پیرزنی هم بود خودش رو میزد به فلجی
وایمیستاد دم در شیرینی فروشی و رستوران هرکی ک میخرد میگفت واسه منم بگیر کلی خرید میکرد
من دقت کردم دست و پا و کمرش همه رو تکون میداد
دیگه بهشون کمک نکردیم
دوتا دختر جوون هم بودن توی محل کار بابام گدا بودن فهمیدم که شغلشون وگرنه پولدار پولدارن
بهتره که یکی رو پیدا کنید که نیازمند واقعی باشه
یکی از اقوام دورمون هست پیر خیلی پیره بابام بهش پول اینا میده