بچه تر ک بودم حدودای راهنمایی اینا درس میخوندم تو خونه تنهایی بامامانم اینا جایی نمیرفتم،یا کتابی چیزی میخوندم طولانی مدت مامانم گاهی میترسیدو یه دختری رو تو فامیلای بابام مثال میزد که توباور عوام اینقد تو خونه نشسته درس خونده مشاعرشو از دست داده.منم گاهی تو تنهایی ازین فکرامیومد سراغم ک نکنه دیوونه بشم.
متاسفانه دوتا دختر تو اقوام دور پدری داریم که همه میگن نمیدونن یهویی چی شده که اینا حال طبیعی شونو از دست دادن.تولامپ آدم میدیدن با خودشون حرف میزدن یهو خیره میشدن جایی و تا ساعتها هیچی نمیگفتن.دوتاشونم قبلش خیییلی باهوش و درس خون بودن :/