مامان بزرگم میگفت زمانی که ۱۵ سالش بوده از روستا که میرن شهر یه پسر خیلی خوشتیپی رو میبینه که کروات داشته
میگفت همیشه گوشه دلم این بوده که کاااش یا روز شوهر داشته باشم و شوهرم کروات داشته باشه (آرزو رو ببین توروخدا)😂
میگفت اون زمانا همچی سنتی بوده دیگه
پدربزرگم تو عروسی میبینتش عاشقش میشه مامانبزرگم ۱۷سال و پدربزرگم ۲۸
و بله پدربزرگم چون کروات میبسته مامانبزرگم عاشقش میشه (درواقع عاشق کرواتش)🥲