پسرعموم عادت کرده بود هر روز ساعت ۲ میومد خونمون تا ۱۱ شب میموند ..کل روزم منو میخواست باش بازی کنم...کلاس دومه.....
منم دیگه مجبوری مینشستم بهش گوش میکردم
یا گوشیمو برمیداشت باش بازی میکرد
و...
یه روز اومد یه ثانیه هم نرفتم پیشش سفت و سخت نشستم پا درسم هرچی میومو میگفت میخوام بات بازی کنم میگفتم عزیزم درسم تموم شه میام
کشش میدادم ساعت ۱۰ و ۵۰ میشد میرفتم بیرون میگفتم هنوز یکمی مونده فکر کنم تا ساعت ۱۲ طول بکشه اما باهات۱۰ دقیقه بازی میکنم ، همون موقع هم زنعموم میومد دنبالش
چند روز پشت سرهم اینکارو کردم ، رفت و دیگه نمیاد...
الام حس بدی دارم
از طرفی پسرخاله ۳ ساله ی نفهمم عادت کرده میاد ، از پقتی خونشون اومو نزدیک خونه ما ، تو خونه ما وله و کنده نمیشه همش خوراکی میخواد ..یعنی روزی ۳۰۰ هزار تومن باید برای این بچه خرج کنیم ما..
دیگه اونم هرچقدر عر میزنع خوراکی میگم پول ندارم برو کارت باباتو بیار بریم بخریم..
دیروز موهای خودشو میکند ،خودشو میزد به زمین ، توجه نکردم اصلاا👩🦯
بعد فرق این و پسرعموم اینه ، پسرعموم همون بچگیش عاقل و اروم بود تقریبا..با تربیت هم بود اما این نه
بنظرتون اینو چطور از سرم باز کنم بره دیگ برنکرده؟