2777
2789
عنوان

خونه مامان بزرگ چه حالی داره

| مشاهده متن کامل بحث + 154 بازدید | 23 پست

بابابزرگم یادش بخیر الان فوت شده ، یادمه با دختر دایی ها پسر دایی ها  به صورت قطاری تو اتاق ۱۲ متری ردیف میخوابیدیم  ، بابابزرگم پاهای همه مون رو با روسری به هم گره میزد ، موقع بیدار شدن شبیه جنگ زده ها می‌شدیم ، یکی که بلند میشد پرت میشد روی نفر بعدی ، توی خواب همه جیغ میزدن ، خودش هم گوشه اتاق به صحنه ای که خلق کرده بود می‌خندید ، قربونش برم 

حالا از غم بیام بیرونهمیشه ۵ شنبه ها می رفتیم خونش بعد ظهر که مامانم می خوابید با هم تو آشپزخونه چای ...

مامان بزرگ منم گنجینه خوراکی داشت خدابیامرزتشون 

من دوام آوردم، بازهم دوام می آورم                                                ولی دلم میخواست معنی زندگی ام                                               چیزی بیشتر از دوام آوردن باشد 

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

مامان بزرگ منم گنجینه خوراکی داشت خدابیامرزتشون

عزیزم‌ 

روحشون‌ شاد 🪽🩶

هر وقت دیدی زیاد تو سایتم یادم بیار که اون من رو نمیخواد :) بگو گوشی رو بذار کنار کسی دوست نداره درست رو بخون :) یه آرزوی موفقیتمون‌ نشه؟🪽🩶

ههی یادایامی که درگلشن صفایی داشتیم/درمیان لاله وباغ آشنایی داشتیم...یادش بخیرقدیما چقدر مردم بامحبت وباصفابودن..خدابیامرزبابام تاوقتی که زنده بود عموهام بازن و بچه هاشون خونمون جمع میشدن..میگفتیم میخندیدیم..دورهم یه لقمه نونی میخوردیم..با بچه هاشون خاله خاله بازی میکردیم..باگِل اسباب بازی درست میکردیم..چقدرخوش میگذشت.دایی بابام میومد اینقدرمردمهربونی بود..قلیون میکشیدن دورهم..وااای خدا دلم هوای اونروزاروکرد😪ولی بابام فوت شد دیگه تموم شدرفت وآمدا...الان یه عروسی فامیل بشه یاعزا..همو میبینیم..بابابزرگم (پدرپدریم) نزدیک ۱۶.۱۷سال بامازندگی میکرد.خدابیامرزانگار برکت خونمون بود..کاش ای کاش حتی واسه چندثانیه برگردم به اون دوران..کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم💔

تنهائیم را کسی حس نکردجزخدا❤️
روحش شاد عزیزم

مرسی عزیزم خدا رفتگان شماروهم بیامرزه

من دوام آوردم، بازهم دوام می آورم                                                ولی دلم میخواست معنی زندگی ام                                               چیزی بیشتر از دوام آوردن باشد 

هعییی ازمادربزرگام دل خوشی نداشتم ولی بعداز۳سال ونیم اسم غذامیاد بوی غذای مادرم رواحساس میکنم_دنیاخی ...

من پدر بزرگ مادر بزرگ اززسمت مادری رو هیچ وقت ندیدم  حتما خونشون نرفتم ینی خوته ای نداشتن.مامانم که بچه بود یتیم شد بعد با برادرش زندگی کرد.

مادر بزرگ پدریم هم سنش خیلی بالا بود اصلا نمستونست پاشه  همش غذا باخودمون بود.

ولی همه خاطراتم از خونه خودمونه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792