برادرشوهرم ماشین گرفت با جاریم چن شب پیش رفتن خونه پدرزنش
مادرشوهرم فرداش شنید ب جاریم گف باید میگفتین خبر میدادین منو آدم حساب نمیکنین
بعد ک جاریم رفت ب دخترش زنگ زد گفت بدون اینکه ب من بگن رفته خونه اون مامان فلانش
بعد امروز برادرشوهرم اومد ب مادرشوهرم گف فلان جا میخواستی بری بیا ببرمت گف نه نمیرم سرم درد میکنه با ناراحتی
موقع ناهار داشت ب پدرشوهرم میگف ک اره حالا ک اول زنشو برده خونه باباش با اون ماشین
دیگ سوار نمیشم باید اول من سوار میشدم
ینی شاخ در آوردم