خب بعد فوت مادرم توی دبیرستان من دوستی نداشتم این ادم خودش میومد بمن میچسبید و خلاصه دوست شدیم من سرکارمیرفتم همزمان با درسم گاهی شارژ واسش میزدم پولشو نمیگرفتم یا مثلا چیزی میگرفتیم پول کم داشت میدادمش درحد 50الی100تومن
خونشون میرفتیم.. بیرون و...
ولی مثلا اون سرکار رفت و حقوق 10برابر من بود 50تومن بمن داده بود اخرش گرفت و...
یا مثلا دستبندی چیزی ازمن میدید خوشش میومد بزورم شده میگرفت ازم نه ازاین دستبندای 5تومنی... مثلا استیل و رنگ ثابت و یا گوشواره و...
ولی ایشون مثلا ی رژ یا چیز دیگ پیشم داشت خواهرش زنگ میزد میگفت بیارشون
اینم بگم من اصلا ادمی نبودم چیزی بگیرم چون استفاده نمیکنم خودش میومد کنارم جا میگذاشت وسایل رو
خلاصه بگذریم جدا ازاینا خیلییییی کارابراش کردم چون دوست صمیمی تا اونموقع نداشتم حتی خونه کسی. نرفته بودم ک دوستم بود و...
این ادم یهو عوض شد با نامزدش بهم زد بعد 2 سال و رفت پی عیاشی و کافه گردی و اکیپ تشکیل دادن و منم میخاست ببره باخودش ک من یکی دوباری رفتم بعد اون. تموم کردم خلاصه این ادم از9صب تا 10.11شب با خواهراش میرفت بیرون با پسرا و کافه و گردش و کوفت و..
بعد من بدبخت میرفتم سرکار و مدرسه و خونه و...
بعد ی مدتی حدود 3.4ماه رفتم خونشون چون پدربزرگشم فوت شده بود ی تسلیتی بگم دیدیم مادرش داره بد نگا میکنه محل نمیده گفتم شاید بخاطر قطع ارتباط باشه
رفتیم صحبت کردیم ک بماند چقد دلم از حرفا و کاراش شکست و مادرشم یهو اومد جوری حرف زد انگاری من خرابم 😐من هنگ بودم البته جوابشو دادم و....
خلاصه تموم شد ولی خاستم بگم هیچ دوستی ارزش هیچیو نداره من حتی نمیدونم چرا مادرش همچین حرفی زده درصورتیک دخترای خودشو میدید چکارمیکنن