به خدا دوستای زیادیم هم بچه کوچیک داشتن، ولی هیچ کدوم مثل من برا درس با شوهرشون چالش نداشتن!
حتی یکی از دوستام بچه ۳ ماهه داشت، شوهرش هر شب کشیک بچه رو میآورد دم بیمارستان، دوستم میرفت تو ماشین شیر بچه رو میداد و میومد!
چی بگم والا!!
الان اونا همه تخصصشون تموم شده، وقتی بهشون میگم من حتی دیگه سر کار هم نمیرم، آنقدر تعجب میکنن!
من که موقعی که هنوز متاهل نبودم تا ۵ بعد از ظهر درمانگاه استادامو با التماس از استاد که تو رو خدا فقط اجازه بدین کنارتون بشینم و نحوه درمان بیمار رو ببینم، میرفتم. من که عاشق جراحی بودم و تا آخرین مریض اتاق عمل رو می موندم تو اتاق عمل. من که تو دانشجوییم چیزهایی از جراحی میدونستم که گاها رزیدنتا تعجب میکردن. آنقدر عاشق رشته جراحی بودم که استادا اجازه داده بودن هر وقت میرم اتاق عملی، گان بپوشم و دست بشورم و وایسته کنار استاد و رزیدنت و از نزدیک جراحی رو ببینم!!!