من یه شی تو پیک کرونا کشیک بودم اورژانس عفونی. اورژانس وحشتناک شلوغ بود و وقت سر خاروندن نداشتیم، همون شب هم پسرم مریض شده بود و هیچ جوره تبش آر ۳۹ پایینتر نمی اومده، شوهرم هم بهم زنگ زده بود که آره بچه رو تو مریض کردی و رفتی بیمارستان و اومدی این بچه عفونت گرفته! در حال که خداشاهده من سه لایه ماسک معمولی میزدم و یه لایه ماسک فیل تر دار و گان و شیلد و بعد از سر تا پام رو موقع تموم شدن شیفته تو پاویون عوض میکردم، حتی کفشام بعد از بیمارستان میومدم بیرون.
چند باری از صبحش زنگ زد که بچه تب داره، هر چی میدم و هر کار میکنم تبش قطع نمیشه. دیگه بعد از ظهر به اصرار من بر داشت بچه رو برد دکتر. به من با تحکم و بد اخلاقی گفت اگه آف شدی و بهتون استراحت دادن اسنپ بگیر بیا مطب. منم جای اینکه تو تایم استراحتم، بخوابم یا استراحت کنم که بتونم دوباره سر کشیکم باشم، پا شدم رفتم مطب. تو مطب که یه کلمه هم باهام حرف نمیزد.
بعد هم تو مدت کشیکم اگه فرصت میکردم یا گوشه میرفتم و بهش زنگ میزدم، اونم ریجکت میکرد. یه بردتشت، با عصبانیت گفت چرا انقدر زنگ میزنی، گفتم بچه تمه، نگرانشم، چرا خبری از حالش بهم نمیدی، برگشت گفت تو اگه مادر بودی الان اینجا پیشش بودی نه بیمارستان!!! پس وقتی مادر نیستی بی خودی هم عدای آدامای نگرانو در نیار!!
دلم خیلی شکست.
وقتی نصف شب شد و رفتم یه ساعت بخوابم، وسط خواب زنگ زد که چیکار میکنی، گفتم خواب بودم، گفت آره اینجا بچه تو تب میسوزه اون وقت تو راحت گرفتی خوابی!!
به خدا جوری جیگرم اون شب از حرفا و رفتاراش خون شد که درسم تموم شد طبابت و پزشکی رو بوسیدم گذاشتم کنار!