میدونی ، اومده بودن خونمون ،آبگوشت گزاشتم ، اول گفت خواهر شوهره دوست نداره 🤕 بعدش که همه خوردن و پدر شوهرم گفت اگر میتونستم ی کاسه دیگه تیلیت میکردم .. موقع خوردن گوشت کوبیده ، چون دوتا استخون از گوشت کوبیده پدر شوهرم در اومد ، گفت همش استخونه .. بعدم خطاب به خواهر شوهرم گفت تو اصلااااا نخور که دوست نداری ..
خب وقتی منو اینوطری خورد میکنه ، بی احترامی میکنه ...من چطور حرص نخورم ، چی بگم آخه 😥
تنها حرفی که زدم به پدر شوهرم گفتم چون ۸ساعت رو گاز جا افتاده استخوناش کلا خورد شدن ...
مادر شوهرم چشماشو درشت کرد و نگاهم کرد و دیگه هیچی نگفت..
ولی همه سعیشو میکنه منو از چشم بندازه