من دو سال پیش این روزا تازه از نامزد سابقم جدا شده بودم. آدمی که همه ی زندگیم بود . از وقتی خودمو شناختم بود، توی همه ی مسیرا همراهم بود، لحظه هامو یا با حضورش یا با فکر بهش میگذروندم، چه شبا که قبل اینکه باهاش وارد رابطه بشم، با فکرش خوابیدم ، با فکرش بیدار شدم یا حتی با فکر به اینکه فردا قراره ببینمش تا صبح پلک رو هم نگذاشتم. هربار که میدمش یه مدل دلم واسش میریخت، همه ی اولین هامو باهاش تجربه کردم، وقتی بود دنیام قشنگ بود و روز که رفتم همه ی هدیه هاشو بهش پس دادم احساس کردم زندگیم پوچه و شده یه بازی هک شده... بعد رفتنش تا مدت ها به مرگ فکر میکردم، اما بعد تصادف وحشتناکی که داشتم بیشتر ارزش زندگی رو فهمیدم ، ولی با یادش من زنده موندم، به امید یکبار دیدن دوباره ادمی که روحم بود. وجودم بود.کسی که به خواست من اومد تو زندگیم و به خواست خودم از زندگیم رفت. حالا دورا دور میدونم کجاست ، چیکار میکنه...شاید احمقانه باشه ولی تکه کلام جدیدش چیه؟ دستم بهش نمی رسه... نبایدم برسه ، ۸ روز دیگه ازدواج میکنم، با مردی که گفته دوستم داره. گفته میمونه تا برای خوشبختی بجنگیم. تا با هم بخندیم و گریه کنیم.ادمی که با وجود تمام عشقش به من که حالا ازش مطمئنم ؛ عاشق بودن بلد نیست. اما من بهش یاد میدم ، کنارش میمونم به هر قیمتی... با تمام زجری که از طرف رفتاراش و خانواده اش قراره متحمل بشم.
اما امشب یه تصمیم گرفتم، میخوام فراموشت کنم.کسی که همه ی آرزوم بودی، امشب برای همیشه فراموشت میکنم، انگار نبودی، زن خوبی برای همسرم میشم،همونطور که همیشه میگفتی... امشب برای همیشه شعله وجودت تو مغزم خاموش میشه. خدانگهدار کسی که همه ی وجودم بودی...