سیاه چشمون چرا توو نگات دیگه اونهمه وفا نیست
سیاه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیشه ما نیست
پریشونت شدم میدونی واست همه چیم و باختم
واسه دوست داشتنت طاقتم دیگه بیشتر از اینها نیست
توو این غربتی که هستم دارم میمیرم حالیت نیست
باز هم دست تو تو دستم میخوام بگیرم حالیت نیست
سیاه چشمون قسم خوردی که جز مال من نباشی
قسم خوردی که این جور غافل از حال من نباشی
توو این غربتی که هستم دارم میمیرم حالیت نیست
بازم دسته تو تو دستم میخوام بگیرم حالیت نیست
هنوز یاره تو هستم حالیت هم نیست به هیشکی دل نبستم حالیت هم نیست
سیاه چشمون میخوام حالم و بپرسی بشی مهمونم احوالم و بپرسی
نگفتی نکنه خونش خراب ندیدنم واسش رنجو عذابه
نگفتی که غریبه این ولایت تمومه زندگیش نقش بر آبه
تموم زندگیش نقش بر آب
تو این غربتی که هستم دارم میمیرم حالیت نیست
بازم دستتو تو دستم میخوام بگیرم حالیت نیست