داستان از این قراره که پارسال همین موقع ها ما از طرف مدرسه رفتیم مشهد
خیلی خوب بود همچی خیلی بهمون سنجاق سر مثلا امام رضایی دادن و ...
همه چی خوب رفیقم برا خودش و داد بهم نگه دارم که رسیدیم تهران بهش بدم
بعد دیگه درگیر امتحان های ترم دوم شدیم نتونستم براش ببرم گیره رو تا اینکه قرار گزشتیم تابستون همو ببینم
ولی تابستونم سیاه شد
__/۴/۱۴۰۳
زنگ زدم بگم بریم بیرون که بیرونمون شو مراسم تشیع جنازش:)
دنیا خیلی کوتاهه قدر دوستیتون رو بدونید؛