تو یه ساختمونیم ولی خورد و خوراکمون یکیه .چون مادرشوهرم ۷۵ سالشه و تنهاست و از شرایط جسمانی فقط پاش درد میکنه کار نمیکنه. خیلی خستم بخدا .دیگه انقدر ازش زده شدم دلم نمیخواد باهاش حرف بزنم تا من یکم کم محلی میکنم سریع شوهرمو پر میکنه و اونم با من دعوا میکنه. همه کارای خونش با منه به مهموناش میرسم اما بازم قدر نشناسه .شوهرم مرد خوبیه و خودم خانواده ام پر از مشکلن وگرنه طلاق میگرفتم
با توجه به خط اخر مدارا کن تا بگذره
با این ها که خیلی پیر شدن کاری نمیشه کرد. همشون همینن. مادربزرگ منم ۷۵ سالشه. همه کارهاشم بچه هاش میکنن ولی همچنان لوس و پرتوقع شده. حتی چایی برای خودش نمیریزه
توهم چندبار دعوا کن واین لطف تو بکوب توی سر شوهرت تا بفهمه تو هم ادمی آدم آهنی نیستی
خوب پیرن گناه دارن
باورتون نمیششه
دیشب شوهرمو پر کرده دعوا کردیم
امروز یه ظرفش از دستم افتاد و شکست کلی حرف بارم کرده شب با پررویی تمام بهم گفته فردا آشپزخونمو بشور
حق داری،پیش خدا گرو بذار،مطمئن باش خدا دربرابر صبوری تو جایی هواتو داره یا دستتو میگیره که خودت خبر نداری،با آدم خوب همه میسازن با آدم بد تونستی کنار بیایی هنر کردی،روزای خوبتو هم میاد
چی بگم که چاره ای نداری جز بیخیال بشی
با شوهرت نخواب
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز