تو یه ساختمونیم ولی خورد و خوراکمون یکیه .چون مادرشوهرم ۷۵ سالشه و تنهاست و از شرایط جسمانی فقط پاش درد میکنه کار نمیکنه. خیلی خستم بخدا .دیگه انقدر ازش زده شدم دلم نمیخواد باهاش حرف بزنم تا من یکم کم محلی میکنم سریع شوهرمو پر میکنه و اونم با من دعوا میکنه. همه کارای خونش با منه به مهموناش میرسم اما بازم قدر نشناسه .شوهرم مرد خوبیه و خودم خانواده ام پر از مشکلن وگرنه طلاق میگرفتم