_دستکشاتو دستت کن.چند دقیقه دیگه میخوام ببینم چقدر توانایی .
سر تکون دادم و به زور نگاهم رو از بدن کوفتیش گرفتم. این آدم چرا داشت به من کمک می کرد؟ واقعا انگیزه اش چی بود؟ نگاهی بهش کردم و خواستم ازش بپرسم اما سر تکون دادم و بند های دستکش رو باز کردم.
_سوالتو بپرس.
چسب دستکش از دستام رها شد ولی محکم گرفتمش...مردک چطور فهمیده بود؟؟ دستکش ها رو داخل دستم کردم و با لرزش گفتم:
_میخوام بدونم چرا دارید به من کمک می کنید. لنگه ابرویی بالا انداخت. به سمت انتهای رینگ رفت.بطری آب رو برداشت و با لحن حرص دراری گفت:
_مسلما از قیافت خوشم نیومده..اما؛
تو خراب کردن حال یک نفر نظیر نداشت..عوضی. بطری رو سر کشید و بعد با صدای بمش گفت:
_دو نفر شاید وقتی یه هدف مشترک داشته باشن بتونن کارای موفقیت آمیزی بکنن؛اما دونفر با دشمن مشترک می تونن همه چیز بدست بیارن. حرفاش آدم رو تحت تاثیر قرار می داد. نگاهی به من کرد و من از سرمای نگاهش لرزیدم:
_دشمن ،دشمن من ،دوست منه..من همه دوستامو جمع می کنم آمادشون می کنم که از ریشه یک نفر رو ویرون کنم..حالیته دختر رضا؟
_آره. بطری رو پرت کرد و همون طور که نزدیک شد گفت:
_خوبهحالا ضربه بزن. نفسی کشیدم و بعد طبق آموزشی که دیده بودم گاردم رو بالا اوردم و به اویی که بدون گارد مقابلم ایستاده بود نگاه دوختم.
_بزن.
یاد گرفته بودم وقتی حرفی میزنه سریع عمل کنم وگرنه خودم آسیب میدیدم. مشتم رو آماده کردم و به سمتش پرت کردم اما خیلی راحت ضربه ام رو فقط با یه دستش دفع کرد...لعنتی. کمی دورخیز کردم و پاهام رو شروع به تکون دادن کردم..طبق آموزش خودش.
_قانون قدرت چی میگه؟
ضربه ای بهش زدم اما ضربه ام رو با مشتش دفع کرد. نفس نفس زنان گفتم:
_تمرکزشونو بگیر بعد هر کاری بخوای میتونی انجام بدی. سر تکون داد. من ضعیف بودم و برای اينکه بتونم به حریف غلبه کنم باید تمرکزشو می گرفتم. یک قدم به جلو برداشتم و جوری رفتار کردم که میخوام ضربه بزنم وقتی نگاه خیره اش بین پاهام گردشی کرد یک قدم به عقب برداشتم و ناگهانی حمله کردم اما اونقدر زرنگ تر از این حرفا بود که حرکتم رو پیش بینی کرد و چرخی زد و درست به بازوم ضربه زد. بی رحمانه ضربه زد..چند قدم به عقب پرتاب شدم و کمرم به حصار رینگ برخورد کرد و به جلو و عقب پرتم کرد. شالم کاملا از سرم افتاده بود. شانس آورده بودم که موهام رو با گیره بسته بودم. عرق گردنم باعث سوزش پوستم می شد.شال رو از گردنم برداشتم و بیرون رینگ پرت کردم.
_ضعیف بازی میکنی بچه!
چشم غره ای رفتم و مشتام رو بهم کوبیدم و نفس نفس زنان نزدیکش شدم, حالت جنگجویانه ام رو متوجه شد. به عضلات کوفتی شکمش که از رکابی اش مشخص بود نگاهی انداختم و نفس تندی کشیدم.
_هدفتو نشون نده..فرصت فکر نده.
هنوز حرفشو درک نکرده بودم که ضربه ای بهم زد و پرت شدم, با غرش گفت:
_قبل اینکه حتی بفهمه قصدت چیه ضربه بزن. گیره لعنتی شل شده بود و توی سرم لق می زد نزدیکش شدم با حرص گفتم:
_دیگه فرصت نمیدم. سوم مشتمو بلند کردم و سمت شکمش هدف گرفتم خم شد و گول نقشم رو خورد خواست دستام رو بگیره اما عقب کشیدم و پام رو بالا آوردم و محکم ضربه زدم. داشتم موفق می شدم که لعنتی رزمی کار مچ پام رو گرفت و پیچ داد و به عقب پرتم کرد...ناله پام در اومد...حیوون. به حصار رینگ خوردم و گیره سر از سرم به زمین افتاد و موهای بلند و فرم دو طرف صورتم رو احاطه کرد. لعنتی ای گفتم و سعی کردم موهام رو کنار بزنم. وقتی سرمو بالا گرفتم با نگاه خیره و سوزان جگوار روی خودم مواجه شدم. موهام رو پشت گوش زدم مچ پام رو تکونی دادم و نزدیک تر شدم.
حامی
موج موهای فرش مشت می کوبید به قفسه سینه ام...عصیان بود که در چهره اش منعکس می شد و اون جنگل سیاه مواج ضربه بود که به من می زد. وقتی نزدیک تر شد.بوی تن عرق کرده اش زیر بینیم بود و خدایا داشت دیوونه ام می کرد...بوی تنش تو تک تک سلولام رسوخ کرده و تمرکزم رو بهم می ریخت. حس قطره قطره های ابی که روی کمرش چکیده ميشه و بدنش رو تر می کنه من رو به اوج جنون می کشید...چه مرگم شده بود؟ شروع کرد به ضربه زدن اما با هر چرخش,با هر ضربه موهای بلندش به هوا پرتاب می شد و به صورت من کوبیده می شد..قصد داشت چه غلطی بکنه؟ متوجه نبودم،،ضرباتش رو دفع می کردم اما حمله نه؛ریسمان سیاهی با درد عجیبی به من ضربه می زد. نفساش.صدای بلند و کشدار نفس نفس زدن هاش مخلوط بوی تن و عرق,تار و پود موهاش اونقدری بهم فشار وارد کرد که مشتم درد گرفته بود. دندونام درد می کرد بس که فشارشون داده بودم. بوی تنش,لعنت بهش که بوی تنش در هوا پیچیده بود و به عضلات شکمم فشار وارد می کرد. وقتی دست به موهاش کشید و موهای بلندش رو پشت گوشش فرستاد و بوی عطرش من رو به مرز دیوانگی کشید.دستام رو مشت کردم.