۵سال با شوهرم دوست بودیم تو اون سالها بجز اولش ک مادرشو از دست داده بود و رفتارش اصلا دست خودش نبود و من درک میکردم بعد از اونم اخلاق خوبی نداشت شک میکرد گیر میداد یبار انقد زنگ میزد کلافه میشدم یبار اصلا زنگ نمیزد کلی دعوا و بحث داشتیم و صدبار تا جدایی پیش رفتیم ولی وابستگی هردومون نزاشت ک جدا بشیم تا اینکه اومد خاستگاری البته رفته بود با جنگ و دعوا خونوادشو راضی کرده بود ک بیان و اینو بعدا فهمیدم اگه هستین باقیشو بگم