۵سال با شوهرم دوست بودیم تو اون سالها بجز اولش ک مادرشو از دست داده بود و رفتارش اصلا دست خودش نبود و من درک میکردم بعد از اونم اخلاق خوبی نداشت شک میکرد گیر میداد یبار انقد زنگ میزد کلافه میشدم یبار اصلا زنگ نمیزد کلی دعوا و بحث داشتیم و صدبار تا جدایی پیش رفتیم ولی وابستگی هردومون نزاشت ک جدا بشیم تا اینکه اومد خاستگاری البته رفته بود با جنگ و دعوا خونوادشو راضی کرده بود ک بیان و اینو بعدا فهمیدم اگه هستین باقیشو بگم
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
اومدن خاستگاری اولش به به و چه چه کردن فک کردم خیلی خوشبختم ولی اوضاع روز ب روز بدتر شد بی احترامی خودش و خونوادش صدبار تو دوران نامزدی خاستیم جدا بشیم ک نشد روز عقدم شر ب پا کردن و اشک خودم و خونوادمو دراوردن سر اینکه بهم گفتن لباس برات نمیخریم و اون چیزی ک من پوشیدمو هم مسخره کردن و ب خونوادم تو روشون توهین کردن
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
از پله ها اومدم پایین ولی بزرگترا وساطت کردن و برم گردوندن با چشم اشکی گفتم بله درحالیکه نمیدونستم کارم درسته یا ن بعد عقد اوضاع بدتر شد گیر های بیخود حتی ب غذا خوردن و راه رفتنم ب اندامم دندونام و هرچیز بیخودی ک فکر کنید گاهی منم مقصر بودم اما واقعا بیشتر دعواها سر گیردادن های بیخود و بد دهنی و فحش هاش و البته دخالت های خواهرش و توهیناش توی صورتم بود
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
هربار سر اینکه دوستش داشتمکوتاه اومدم حتی چندبار گفتم بریم جدا بشیم ما نمیتونیم باهم ولی همش میگفت ن مال دوریه بریم خونمون خوب ش۱میشیم برا عروسی پیش قدم نشدن ۱سال و نیم عقد موندم از اونجا ک برا ما رسم نیس و شوهرمث شص هرشب خونمون بود پشت سرم حرف میزدن و بالاخره بابام زنگ زد ب باباش ک بچه ها برن سر خونشون بالاخره عروسی کردیم برای اون عروسی صدبار اشکم درومد ک شما هل بودین و فلان
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
روز بروز بدتر شد وضعیت بیشتر روزا بحث و دعوا بود و میگفت طلاقتو میدم و فلان بددهنی میکرد پای همه رو تو دعوا ها وسط میکشید ب پدر مادرم فحش میداد و منم متقابلا جوابشو میدادم ب همین دلیلم حرپت ها کم کم از بین رفت دو بار حالم اونقد بد شد ک اورژانس اومد بالا سرم تا اینکه تو اوج دعواها بعد ۸ ماه درحالی هرروز بحثمون بود یهویی باردار شدم
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
گفتن خبر بارداریم مساوی بود با صدتا غلط کردی و بیجا کردی و هوار و داد تا فشارم افتاد چن روز منو گذاشت خونه پدرم و وقتیم خودم برگشتم خونه ی جنگ حسابی راه انداخت ک ب لکه بینی افتادم مجبور بودم کنار بیام چون باردار بودم و راهی نبود از ۳ ۴ ماهگی متوجه شدم خیلی سرگرم گوشیه و فهمیدم ک داره خیانت میکنه ولی ن مدرکی داشتم ن هیچی
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
بخاطر شرایط روحی بد و حرص و جوش استراحت مطلقی شدم و حتی با بلند کردن ی کتری خونریزی میکردم ۷ ۸ ماه شاهد چت کردنای شبانه و پنهانی اشغال بودن گوشیش تو تایم ۴۵ دقیقه و نیم ساعت و بی توجهی فحش و تحقیر و آزار و اذیت هاش بودم و همش گریه میکردم تا بالاخره دخترم زودتر از موعد ب دنیا اومد
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
چن ماه بعد زایمان بالاخره ب گوشیش دسترسی پیدا کردم و چ چیزایی ک در نیومد از ی دختر ک جایگزین من کرده بود و س س چت باهاش و راحت بودن بیش از حد و بدگویی از من ک دلمو خیلی شکست بگیر تا عضویت تو کانال صیغه یابی و واریز حق معرفی برای پیدا کردن کیس مورد علاقش و پیام های زشت ب هرکسی ک پروفایلش اسم دختر بود و حتی با یکی دونفر قرار گذاشته بود ک بره جور نشده بود
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
گفتم طلاق میخام افتاد ب التماس و گریه ک غلط کردم و بالاخره خونوادم گفت ی فرصت بده بهش بخاطر بچت و دادم ک اشتباه کردم مدتی اخلاقش بهتر بود تا دوباره شد همون قبلی هراز گاهیم ی چتایی داشت حتی تو دیوار و تل گرام و هرجا ک میزد زیرش و منم مدرکی نداشتم میگفت شکاکی و فلان این مشکلا در کنار اون بحثای همیشگی و بددهنی و گیر دادناش برای مثلا عوض کردن بچه و ب همه چی دخالت میکرد بدتر از همه این بود ک هرجا بودیم خونه باباش یا خودمون رعایت نمیکرد و اگه عصبانی میشد منو خراب میکرد و گریمو درمیاورد و دیگه شخصیتی برام نزاشته بود
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
تا اینکه سر ی چیز جزئی دعوامون شد و تو دعوا منو برداشت برد خونه باباش و اونجا کلی بهم توهین کرد و ب خودم و خونوادم توهین شد هم خودش و هم خونوادش تهمت زدن و مارو خورد کردن بابام نیومد چون فک کرد اگه نیاد ما آشتی میکنیم و حل میشه اما کاش میومد زندگیمون ادامه داشت و همچنان بحث توهین و تحقیر ادامه داشت ایراد گرفتن از اندام و غذا خوردنم حرف زدنم و کوبیدن خودم و خونوادم و کلا فامیلام تا دوباره تابستون شک کردم و فهمیدم با ی زن در ارتباطه ک گفت اون گیر داده و حدود ۱ ماهه دیگه خاستم تموم کنم ک باز گریه و قسم بخاطر بچم پا کشیدم ک بعدا معلوم شد یارو متاهل بوده این نمیدونست و شوهرش فهمیده بود و اگه من جمعش نمیکردم آبروریزی میشد
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند
روزا گذشت تا ک تو این همه بحث یدفه گفت ما هیچی بینمون نیس بمون بچه رو بزرگ کن بعد برو منم باهات کاری ندارم خیلی بهم بر خورد گفتم جدا بشم بهتره تا بمونم بچه بزرگ کنم پیر بشم تو پی کارا خودت باشی تا بعد چن شب گفت بیا بریم جدا بشیم یا بزار زن دوم بگیرم گفتم عمرا خودش روز زن رفت تقاضا طلاق توافقی داد و اومد خونه ۱ هفته دیگه وقت مشاورس زیر چشام گود رفته از غصه کتک هم میزنه موقع دعوا منم از خودم دفاع میکنم ناخنام گسر میکنه ب دستاش ب همه میگه این منو میزنه بهم تهمت میزنه ک دوس پسر میاری خونه و از این حرفا میخام جداشم حالا ک خودش اقدام کرده
خسته ام نیست کسی حال مرا درک کند☆☆کاش این روح شبی جسم مرا ترک کند